من و تو

انعکاس

دیروز چون از طرف بانک میخواستن بیان خونه مارو ببینن ، من مجبور بودم مرخصی بگیرم و برم اون خونه قبلیه  واسه همین کلی خوش به حالم بود صب ساعت 8 بیدار شدم و به زور با خودم قرار گذاشتم که تا 10 بخوابم واسه همین رو چشام و بستم و خوابیدم تا ده بعدشم که بیدار شدم از ساعت 11 شروع کردم یه غذا بپزم که نمیدونم چرا تا ساعت دو موندم تو آشپزخونه (( واسم جای سئواله که چه جوری مامانم تو چهل دقیقه - حداکثر یک ساعت سه نوع غذا درست میکرد )) حالا ... بگذریم این وسطا من میومدم سایت و یه سرک میکشیدم و در آن واحد دنباله فیلم انعکاس میگشتم که دانلود کنم همسری که اومد با هم یه ناهار خوردیم و به اصرار من نشستیم فیلم انعکاس و دیدیم حالا بماند وسطا...
25 دی 1392

احوال پرسی

دو سه روز که حال و حوصله درس حسابی نداشتم  پدر شوهری و مادر شوهری هی ازم میپرسیدن چیت شده و من میگفتم معدم درد میکنه و هی عرق نعنا  و عرق شاهنسترن و قرص معده و ... میدادن که من بخورم و خوب شم  منم وقتی میرسیدم خونه ، میچپیدم تو اتاق و تا موقع اومدن سیام میخوابیدم صبح از خواب با کلی سرو صدای سیام بیدار شدم و واسه اینکه نور اتاق چشای سیام و اذیت نکنه رفتم تو دسشویی و اونجا مشغول آرایش شدم که یهوووو انگار یه بمب خورده باشه تو دیوار دسشویی - یه متر بالا پریدم و همه وسایلایی که تو دستم بود پرت شد گوشه کنار زودی در و باز کردم که ببینم چه خبره دیدم پدر شوهری که اتاقش درست چسبیده به در دسشویی صبح بیدار شده و چون حال و حوصله ند...
23 دی 1392

دستور پخت کیک

خب با نام خدا شروع میکنم دستور پخت یه کیک راحت و طبق درخواست دوستانه خیلی کنجکاوم واسه همتون میذارم تخم مرغ 3 عدد بود - که نمیزنیم بکینگ پودر هم - بی خیال - نمیخواد شیر  : یک و نیم لیوان پودر کاکائو نوشته بود 4 قاشق _ چون من زیاد دوس دارم 6 تاش کردم روغن و شکر هر کدوم  : یک و نیم لیوان و یه خواهر شوهر بامزه غرغروی تپل مپل به جز آرد همه مواد و قاتی میکنیم و یه لیوان از مواد و بر میداریم و کنار میذاریم آرد و اضافی میکنیم  و قاتی میکنیم و بعد میدیم دست خواهر شوهر محترم و میذارتش تو فر بعد که پخت با چاقو داغ داغ از وسط به چندین قسمت نامساوی در میاریم و اون لیوان و که گذاشتیم کنار و بر میداریم و میریزیم رو کیک ...
15 دی 1392

این روز های ما

پیروز با سیامک رفتیم دنبال مامانم که واسه ناهار ببریمش خونه مادر شوهری قبل ازون یه سر رفتیم بازار ماهی و چون زمین خیلی لیز بود دست سیامک و گرفتم که پام لیز نخورده دیدم سیام دستش و سمت مامانم برده که اونم لیز نخوره شاید این حرکت - انقد مهم نباشه اما لذتی و که اون موقع من تو چشای مامانم دیدم واسم خیلی مهم بود خدا جونم ، خدای مهربونم اینایی که من اینجا مینویسم و ناقص و کاملشو نمیدونم - ولی تو خودت میدونی که چرا همه اینایی که میگم واسه من مهمه و چرا ازت تشکر میکنم خودت میدونی که من چی میگم و چرا میگم که شکر گذارتم و باز هم و باز هم همیشه آخر هر جمله و کلامم به این میرسم که تنهام نذار و مثل همیشه کنارم باش دیشب بابای سیام تو دشتشویی...
14 دی 1392

هنر آشپزی من

و اما اتفاقات روزای تعطیلمون پنج شنبه تولد مادر شوهری بود و من با اعتماد به نفس کامل از همه خواستم که کیک نخرن که خودم کیک و درس کنم بعد از کارم ساعت 7 رسیدم خونه و بدو بدو وسایل کیک و گذاشتم رو کابینت و بسمه ا... - شروع کردم مریم ( خواهر شوهری ) اومد و گفت رها _ کاش خودت و اذیت نمیکردی و از بیرون میگرفتیم منم تو دلم گفتم : کاش __ واقعا از بیرون میگرفتیم و من یه غل... ی کردم و گفتم ...آخه شما چرا قبول کردین اما به مریم گفتم : نه بابا ... درس میکنم ، نگران نباش که مریمی گفت : باشه پس دو تا درس کن چون انگار مهمون هم داریم من و میگی واااااای -- استرس همه وجودم و گرفت ولی دیگه حرفش و زده بودم و کاریش هم نمیشد کرد بدو بدو مشغو...
14 دی 1392

دختر ها فریاد نمیزنند

سلام کوچولوی من شاید این پست یکم موضوع هاش قاتی پاتی باشه اما اشکالی که نداره - کی به کیه - یه کمم من پرت برم هیچی نمیشه دیشب داشتیم با بابایی فیلم هیس - دختران فریاد نمیزنند - و میدیدیم خیلی بد بود - خیلی دلم میخواست میرفتم تو مانیتور و میکشتم همه اون مردای .... نمیدونم چرا بعد از این فیلم مزخرف دیگه دلم نمیخواد تو دختر باشی دلم نمیخواد نگرانت باشم و تو آسیب ها و آلودگی ها و محدودیت های جامعه و زندگی گیر کنی دلم نمیخواد ببینم نمیتونی و نمیخوای داد بزنی دلم نمیخواد به خاطر آدمایی که لیاقت زنده بودن ندارن تو غصه بخوری به خدا الان که دارم این و مینویسم دلم پر شده  از غصه دلم واسه خودمون میسوزه واسه زن بودنمون ، واسه همه حقارت...
14 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد